روزمره.....
به همراه بابا رفتی کلاس پیانو....دنا خوابه کهم دارم واست مینویسم..... بالاخره انتظارت به سر اومد و فاطمه نائمه اینا الان پیشمونن.....از 5 روز پیش که فهمیدی میخوان بیان یکسره روزشماری میکردی و راجع بهشون حرف میزدی.....امروز به سختی رفتی مدرسه و بهانه های واهی می آوردی که نری...مثلا میگفتی...توی مدرسه همش داریم درس میخونیم و تفریحمون خیلی کمه...واسه همین شروع کردم به نوشتن توی نوت بوکت اصرار کردی که بگم چی مینویسم.... همچین که گفتم بخاطر تفریحات کمتون دارم مینویسم پشیمون شدی و گفتی شوخی کردم اونجا کلی بازی میکنیم حتی مث مهد کودک play house داریم و وو....آخرشم گفتی آخه دلم میخواد زیاد با عمو اینا باشم...قربونت برمممممممم بهت گفتم تا ش...
نویسنده :
آزاده
0:53